
هر کس که فکر می کند که حومه شهر آرام و صلح آمیز است اشتباه میکند. به خصوص در رابطه با حیوانات هیجان زده، گرگی که فکر می کند مرغ است، یک خرگوش که همانند لک لک رفتار میکند و یک اردک که می خواهد بابا نوئل را تغییر دهد. اگر می خواهید در تعطیلاتی به سر ببرید، به سمت این مکان بیاید...

سزار یکی از شهرهای لاتین دستور داد فرزندان خواهرزاده اش، یعنی رموس و رمولوس را به رودخانهٔ تیبر افکنند. زیرا از این می ترسید که این دو چون بزرگ شوند، وی را از تخت به زیر آورند. کودکان در نقطهٔ کم آبی از رودخانه فروافتادند و ماده گرگی آنها را نجات داد. گرگ با شیر خود ایشان را سیر میکرد تا زنده بمانند. سپس چوپانی آن دو کودک را یافت و به خانه بُرد و بزرگشان نمود. برادران که بزرگ شدند، هر دو رویای ایجاد بزرگترین تمدنی که بشر به خود دیده را داشتند اما به جان یکدیگر افتادند و...

تونی یک لبنانی مسیحی است و یاسر یک پناهنده فلسطینی میباشد که یک اتفاق میان این دو، سبب میشود تا آنها زندگی و تعصبات خود را بازنگری کنند. هنگامی که یاسر در تلاش است تا یک کانال تخلیه را در بالکن تونی تعمیر کند، کلمات ناسزا و توهینآمیزی میان این دو رد و بدل میشود که به خشونت و درگیری، جلسات دادگاه و حتی توجه رسانهها و سطح ملی میانجامد …

داستان فیلم در مورد یک آدمکش افسانه ای است که اکنون خود را بازنشسته کرده است و در یک کابین دور افتاده زندگی می کند. کابین او در نزدیکی یک رودخانه و در عمق طبیعت وسیع کوه های راکی قرار دارد. یک روز، او با زن جوانی برخورد می کند که دچار صدمات جدی شده و به کمک نیاز دارد. این زن در واقع بازمانده یک تصادف دراماتیک است و هنری را مجبور می کند که زندگی خود را برای نجات او به خطر بیندازد…