در سال ۱۹۸۳، هنگامي که هند هنوز مستعمره ي بريتانيا بود، حاکم نظامي منطقه، «سروان راسل» (بلکتورن)، شرط مي گذارد که اگر اهالي دهکده ي «چامپانر» بتوانند مردانش را در بازي کريکت شکست دهند، کل ايالت را براي مدت سه سال از پرداخت ماليات معاف خواهد کرد.
سریکانث نابینا، با وجود چالشها، به امآیتی راه یافته و شرکتی را برای کمک به افراد نابینا تأسیس میکند. داستان او نشاندهنده موانعی است که افراد نابینا در تحصیل و کار با آنها روبرو هستند.
داستان حول محور گوواردھان میچرخد، جوانی جاهطلب از طبقه متوسط هند که در تلاش برای رسیدن به موفقیتهای بزرگ در زندگی است. با این حال، او در این مسیر با موانعی در روابط خانوادگی، اعتماد و غرور خود روبرو میشود.
سوکان، رازدار ادهی و کارونا، دو دوست دوران کودکی، در موقعیتی قرار میگیرد که وفاداری و عزت نفس او را به چالش میکشد. او باید بین دو راهی دشوار یکی را انتخاب کند.
بازرس ساتیابهاما در پی تحقیق در مورد پروندهای مربوط به ناپدید شدن یک فرد، با رازهای تاریکی در شهرهای مخوف روبرو میشود و در تلاش برای یافتن حقیقت و رستگاری، با گذشتهی خود نیز دست و پنجه نرم میکند.