
توکیو سال ۱۸۸۸."کیکونوسوکه اونوا"،پسرخوانده یک بازیگر مهم متوجه می شود حرفه بازیگری او به خاطر پدرش مورد ستایش قرار می گیرد.تنها شخصی که درباره بازی او صادقانه صحبت می کند "اوتوکو" پرستار خانواده است.او اخراج شده و "کیکونوسوکه" به خاطر شایعات از دیدن او منع می شود....

در یک منطقهى حومه ى توکیو، » مینورو « ( شیتارا ) و » ایسامو « ( شیمازو )، پسران » خانوادهى هایاشى «، وقتى می بینند همسایه شان تلویزیون دارد و آنان ندارند، نزد مادرشان، » تامیکو « ( میاکه ) و پدرشان، » کیتارو « ( ریو ) گله میکنند. پدر معتقد است که آنان زیاد حرف میزنند و بچه ها با هم عهد میکنند که سکوت اختیار کنند.

توکیو،اوایل دهه شصت."هیرایاما" کایپتان سابق نیروی دریایی به عنوان مدیر یک کارخانه کار کرده و به همراه دختر بیست و چند ساله اش "میچیکو" و پسرش "کازو" زندگی می کند."میچیکو" زندگی خوبی به همراه پدر و برادر خود دارد اما "هیرایاما" احساس می کند وقت آن رسیده که او به زندگی خود برسد،به همین دلیل برنامه ازدواج او را ترتیب می بیند...