
در سال ۱۹۴۲ "جک سلیرس" سربازی بریتانیایی وارد اردوگاه زندانیان ژاپنی می شود.اردوگاه توسط "یونوی" که اعتقاد محکمی به نظم،شرافت و افتخار دارد اداره می شود.به اعتقاد او زندانیان متفقین که تسلیم شدن را در عوض خودکشی انتخاب می کنند ترسو هستند.یکی از زندانیان که مترجم است تلاش می کند طرز فکر ژاپنیها را توضیح دهد اما به عنوان خیانتکار شناخته می شود...

دهکده اي دور افتاده در تپه اي پايين کوه ناراياما. آخر زمستان، قرن نوزدهم. مردم دهکده دچار قحطي شده اند و مطابق رسوم، پسر بزرگ خانواده بايد والدينش را در هفتاد سالگي به قله ي کوه ناراياما برساند تا در آن جا از گرسنگي بميرند. اما «اورين» (ساکاموتو) در شصت و نه سالگي هم چنان سرحال است.

مرد جوانی رابطه ای مخفیانه با زنی سالخورده دارد.او نسبت به همسر آن زن حسودی کرده و تصمیم می گیرد او را به قتل برساند.یک شب که همسر زن در حال خود نبوده و در حال خواب او را خفه کرده و جسدش را درون چاهی می اندازند.به مدت سه سال آنها بطور مخفیانه همدیگر را ملاقات می کردند تا اینکه مردم شروع به سوال پرسیدن کردند...