
انگلستان، اندکي پس از پايان جنگ جهاني دوم. يک ديپلمات سابق امريکايي به نام «لوييس» (ريو)، عمارت بزرگ «لرد دارلينگتن» فقيد را مي خرد که آقاي «استيونز» (هاپکينز) پير، سرپيشخدمت آن است. او به «استيونز» مرخصي مي دهد تا به ديدن «خانم کنتن» (تامپسن)، مستخدمه ي قديمي اين عمارت برود و از او بخواهد سر کار قبلي خود برگردد...

یک دختر بریتانیایی که در هند به دنیا آمده و بزرگ شده در زمین لرزه ای پدر و مادر خود را از دست می دهد.او به انگلستان بازمی گردد تا در قصر عموی خود زندگی کند.عموی او به دلیل از دست دادن همسر خود به مکان دوری رفته است.او که در قصر تنها مانده شروع به گشت و گذار در آن می کند و باغی مخفی پیدا می کند که...

صبحي در ماه ژوئن. مردي (داگلاس) که در يکي از بزرگراه هاي لس آنجلس در ترافيک گير کرده، اتومبيلش را رها مي کند و به طرف شهر به راه مي افتد. او مي خواهد خودش را به خانه ي همسر سابقش (هرشي) که با دخترشان زندگي مي کند برساند. اما در طول راه مجبور مي شود تا بيشتر و بيشتر به خشونت متوسل بشود.