
«شرمن کلامپ» (مورفي)، استاد دانشگاه و محقق زيست شيمي، به طرز وحشتناکي چاق است. او پس از اين که دل باخته ي يکي از هم کارانش به نام «کارلاپرتي» (پينکت اسميت) مي شود تصميم مي گيرد يک داروي لاغري جديد را روي خودش امتحان کند. اما بر اثر مصرف اين دارو، «شرمن» تبديل به مردي خودپسند و چشم چران مي شود...

دن چند سالی هست که همسر خود را از دست داده است . وی از همسر خود نیز دارای ۳ دختر هست که به انها عشق می ورزد . در جشن شکرانه سالیانه دن به همراه ۳ دخترش به شمال سفر می کنند تا در کنار بقیه خانواده دن این سنت را بجا بیاورند در این بین وی با یک خانم باهوش به نام ماری اشنا می شود و بین انها رابطه ی صمیمانه ای شکل می گیرد اما دن متوجه می شود که ماری در واقع نامزد برادرش است و...

لرد مارک کورنوال تصمیم دارد که قبیلههای بریتانیا را در برابر ایرلند با هم متحد کند و خود شاه بریتانیا شود.شاه ایرلند از نقشهٔ آنها با خبر میشود و مخفیانه همراه با سربازانش به محل برگاری جلسه حمله میکند.پدر و مادر تریستان که پسر بچهای بیش نبود کشته میشوند و مارک برای نجات تریستان دستش از مچ قطع میشود.

داستان فیلم درباره زن جوانی بنام کیسی (یاستمن) که با روح خبیث یک پسر بچه چشم آبی که سعی در تسخیر جسم او دارد در حال ستیز است ، کیسی پس از کنکاشهای فروان می فهمد که او برادر دو قلویی داشته که در رحم مادرش مرده و هرگز بدنیا نیامده است و این روح سرگردان روح همان پسر بچه است که برای وارد شدن به این دنیا سعی در تسخیر جسم کیسی دارد...

در حالی که در روز کریسمس که همه مشغول خرید لباسها و وسایل نو هستند «جاناتان» و «لیلی» به طور تصادفی با هم آشنا می شوند و با هم به خرید سال نو می پردازند. اما جاناتان در طی همین آشنایی کوتاه به لیلی علاقه مند می شود و از او می خواهد که اسمش و آدرسش را برای دوستی نزدیکتر به او بگوید اما لیلی که دختری انگلیسی و زیبا است به جاناتان این قول را می دهد که اگر در شهر به این بزرگی باز هم به صورت اتفاقی یکدیگر را دیدیم این رابطه دوستی ادامه دارد. از قرار ماجرا در همان شب کریسمس دوباره به طور تصادفی جاناتان، لیلی را در یکی از فروشگاه های شهر لس آنجلس می بیند و حالا است که خوشبختی و بخت و اقبال در این شب رویایی برای این دو زوج رقم می خورد...