«جوليوس بنديکت» (شوارتسنگر) که ثمره ي تجربه ي مخفي دولت براي خلق يک نمونه ي کامل ژنتيکي است باخبر مي شود برادري دوقلو به نام «وينسنت» (دويتو) دارد که به يتيم خانه اي در لس آنجلس فرستاده شده است. «جوليوس» به دنبال برادرش مي رود.
سال ۱۹۳۹. «دانيل مکور ميک» (گيبسن)، پس از اين که محبوبه اش در يک تصادف اتومبيل به اغما فرو مي رود، از دوست دانشمندش (ونت) مي خواهد تا او را منجمد کند. سال ۱۹۹۲. پسر بچه اي و دوستش ماشين انجماد «هري» را پيدا مي کنند و «دانيل» را به زندگي باز مي گردانند...
در نمایش سالانهی کریسمس شهر، اتفاقی غیرمنتظره رخ میدهد. شش جوان شیطان با ایجاد آشوب، همه برنامهها را به هم میریزند و باعث شگفتی و تعجب همه میشوند.
«اراگون» نوجوان اژدها ران است، منجی مردم سرکوب شده ی سرزمینی که «شاه گالباتوریکس» خبیث و جادوگر شرورش، «دورزا» بر آن حکم می رانند. «اراگون» هم راه با مرشد و مربی اش، «بروم» و اژدهای باوقارش «سفیرا» ، در دل آن سرزمین می رانند و مبارزه می کنند…