
یک جراح چشم مشهور که در سطح جهانی شناخته شده است، با چالشی بزرگ روبرو میشود. دختری یتیم که نابینا است به مطب او میآید و از او تقاضای بینایی میکند. این چشمپزشک که در دوران انقلاب فرهنگی چین بزرگ شده و سختیهای زیادی را پشت سر گذاشته است، باید از تجارب و انعطافپذیری خود برای کمک به این دختر و بازگرداندن بینایی او استفاده کند.

نلسون مردی است که در شهر سان فرانسیسکو به شغل مديريت امور تبليغاتی مشغول است. يکروز در محل برگزاری تست رانندگی با زنی به اسم سارا آشنا می شود. سارا با ديگر زنهائی که تاکنون در زندگی نلسون بوده اند تفاوت دارد و نلسون جذب رفتار او می شود. نلسون به سارار اظهار علاقه می کند و سارا به او پيشنهاد می دهد که با هم يکماه رابطه داشته باشند و در اين مدت سارا به او کمک کند تا انسان بهتری شود و سپس او را ترک کند. نلسون در اين مدت می کوشد تا سارار به را خودش علاقمند سازد تا بلکه با او زندگی خوبی را شروع کند اما او رازی را که در پشت کوتاهی اين رابطه عاشقانه سارا است نمی داند.