اميليا، ايتاليا، «آلفردو» (دنيرو) از خانواده اي بورژوا و زميندار، و «اولمو» (دوپارديو) از خانواده اي دهقان، هر دو روز ۲۷ ژانويه ي سال ۱۹۰۱ به دنيا آمده اند. هر چند که اين دو به عنوان بهترين دوستان در کنار هم بزرگ مي شوند، ولي دوستي شان به يک رابطه عشق و نفرت بدل مي شود...
مادر "جولی کوهلر" از خودکشی او ممانعت می کند.او شهر را ترک می کند و تصمیم می گیرد پنج مرد که او را نمی شناسند پیدا کرده و به قتل برساند.اما هدف واقعی او چیست؟
"تاو جکسون" پس از تحمل زندان به مزرعه خود بازمی گردد. سه سال قبل "فرانک پیرس" تاجری فاسد او را به زندان فرستاده و طلاهایش را سرقت کرده. "جکسون" با "لومکس" مردی که پنج سال قبل به او شلیک کرده معامله می کند تا محموله طلای "پیرس" را بربایند...
جوان ثروتمندى به نام « تونى » ( فاكس ) كه خانهاى در يكى از محلههاى مرفه شهر چلسى دارد، پيشخدمتى به نام « بارت » ( بوگارد ) را استخدام مىكند. اما پس از چندى، آرامآرام، رابطهى كارفرما و كارگر عوض مىشود...