
داستان استیو، مدیر مدرسهای است که برای بقای کالج در حال اصلاح تلاش میکند و همزمان با سلامت روان خود دستوپنجه نرم میکند. همزمان، دانشآموز مشکلدار **شای** با گرایشهای خشونتآمیز و آسیبپذیری خود دستوپنجه نرم میکند و میان گذشتهاش و چشماندازهای آیندهاش در کشمکش است.

«برت گلدستین» و «ایموجن پوتس» در یک داستان عاشقانه تکاندهنده با حالوهوای نزدیک به آینده ایفای نقش میکنند؛ جایی که دو دوست صمیمی، با وجود علاقه ناگفتهای که به یکدیگر دارند، حتی پس از آنکه یک آزمایش یکی از آنها را با "نیمهگمشده"ی خود مطابقت میدهد، همچنان این احساس را در دل حفظ میکنند.

هنک تامپسون، بازیکن سابق بیسبال که از فرسودگی شغلی رنج میبرد، به شکلی ناگهانی و غیرمنتظره وارد نبردی خطرناک برای بقا در دنیای زیرزمینی و جنایتکارانه نیویورک در دهه ۱۹۹۰ میشود. او مجبور است در این دنیای خیانتآمیز و پرمخاطره که حتی تصورش را هم نمیکرد، راه خود را پیدا کند.

کارآگاه مشهور جهانی، بنوآ بلانک، برای خطرناکترین پروندهاش بازمیگردد. زمانی که کشیش جوان، جاد دوپلنتیسی، برای کمک به مونسیور جفرسون ویکس کاریزماتیک و پرشور فرستاده میشود، خیلی زود روشن میگردد که اوضاع در میان صندلیهای کلیسا چندان بر وفق مراد نیست. پس از آنکه قتلی ناگهانی و به ظاهر ناممکن شهر را تکان میدهد، نبود یک مظنون آشکار باعث میشود رئیس پلیس محلی، جرالدین اسکات، با کارآگاه نامدار بنوآ بلانک همدست شود تا پرده از راز معمایی بردارند که هرگونه منطق را به چالش میکشد.

این فصل جدید از مجموعه «اسپارتاکوس» این سؤال را مطرح میکند: چه میشد اگر "آشور" در پایان «اسپارتاکوس: انتقام» روی کوه وزوویوس نمیمرد؟ و چه میشد اگر او، در ازای کمک به رومیها برای کشتن اسپارتاکوس و پایان دادن به شورش بردگان، صاحب مدرسه گلادیاتورهایی میشد که زمانی در اختیار "باتیاتوس" بوده است؟

خانوادهی "جیک" و "نیتیری" پس از مرگ "نتایام" با اندوه دستوپنجه نرم میکنند و با قبیلهای جدید و پرخاشگر از ناویها، به نام "مردمان آَش"، روبهرو میشوند که رهبری آنها را "وارنگ" آتشینمزاج بر عهده دارد. همزمان که تنشها در "پاندورا" شدت مییابد، یک محور اخلاقی تازه نیز شکل میگیرد.

وقتی نامهای مرموز او را برای یافتن عشق از دسترفتهاش دوباره به **سایلنت هیل** فرا میخواند، جیمز با شهری روبهرو میشود که روزگاری برایش آشنا بود اما حالا تغییر کرده است. او در این مکان با موجودات هولناک، هم آشنا و هم ناشناخته، روبهرو میشود و کمکم شروع به تردید در سلامت عقل خود میکند.

معلم علوم، رایلند گریس، در یک سفینه فضایی بیدار میشود؛ آنهم در فاصلهای چندین سال نوری دورتر از زمین و بدون هیچ خاطرهای از اینکه کیست یا چگونه به آنجا رسیده است.با بازگشت تدریجی حافظهاش، او مأموریتش را به یاد میآورد: حل معمای مادهای مرموز که باعث خاموشی خورشید شده است.او باید با تکیه بر دانش علمی و ایدههای نامتعارف خود، زمین را از نابودی نجات دهد…