
دانشجویان دانشگاه ورمونت برای تعطیلات زمستانی میروند و اهالی محل و اعضای هیئت علمی برای مسابقات بار تریویا کریسمس آماده میشوند. سلست، پروفسور اخترشناسی، با کنارهگیری همکارش، مجبور میشود با مکس، هماهنگکنندهی تیم فوتبال همکاری کند. در ابتدا، سلست از مکس خوشش نمیآید، اما با گذر زمان، به یکدیگر نزدیک میشوند و از شگفتیهای زندگی لذت میبرند.

در حالی که در روز کریسمس که همه مشغول خرید لباسها و وسایل نو هستند «جاناتان» و «لیلی» به طور تصادفی با هم آشنا می شوند و با هم به خرید سال نو می پردازند. اما جاناتان در طی همین آشنایی کوتاه به لیلی علاقه مند می شود و از او می خواهد که اسمش و آدرسش را برای دوستی نزدیکتر به او بگوید اما لیلی که دختری انگلیسی و زیبا است به جاناتان این قول را می دهد که اگر در شهر به این بزرگی باز هم به صورت اتفاقی یکدیگر را دیدیم این رابطه دوستی ادامه دارد. از قرار ماجرا در همان شب کریسمس دوباره به طور تصادفی جاناتان، لیلی را در یکی از فروشگاه های شهر لس آنجلس می بیند و حالا است که خوشبختی و بخت و اقبال در این شب رویایی برای این دو زوج رقم می خورد...