
آرتمیس نوجوان دوازده ساله نابغه ای است که به همراه محافظ شخصیاش باتلر، سروان هالی شورت از نیروی ویژهی پلیس زیرزمینی اجنه را گروگان میگیرد و در ازای آزادی او یک تن شمش طلا از اجنه که از دست انسانها پنهان و به زیر زمین پناه بردهاند، میخواهد. او در طی زندگی خود ناچارا مجبور میشود تا به نبردی قدرتمند و حیله گرانهای برود که در سمت دیگر آن یک نژاد اجنه و پریان پنهانی وجود دارد. آرتمیس احتمال میدهد که همین اجنهها مسئول ناپدید شدن پدرش باشند …

این فیلم داستان یک نوجوان انگلیسی از تبار پاکستانی به نام جاوید (با بازی ویویک کالرا) را حکایت میکند که در سال ۱۹۸۷ در شهر لوتون انگلستان زندگی میکند و در حال بزرگ شدن است. او در میان آشفتگیهای نژادی و مشکلات اقتصادی که در این برهه زمانی وجود داشت، شعر مینویسد. او قصد دارد از همین شعر نوشتن به عنوان یک راه فرار از شهری که در آن ساکن بود و دیگر قدرت تحمل کردنش را نداشت و همچنین پدر سنتی و غیرقابل انعطاف خود، استفاده کند. اما زمانی که یکی از همکلاسیهایش، موسیقی بروس اسپرینگستین را به جاوید معرفی میکند، او میتواند یک برابری و شباهت را بین زندگی طبقه کارگری خود و آن اشعار قدرتمند ببیند. به همین ترتیب جاوید نه تنها یک مسیر خوب برای زندگی خود پیدا میکند، بلکه بعد از گذشت مدتی این جسارت را در خود مییابد که با صدای منحصربهفردی که دارد، خود را ابراز کند و به نمایش بگذارد.

داستان این فیلم دربارهی یک خوانندهی ناموفق میباشد که از زندگی ناامیدکنندهاش خسته شده است. او یک روز وقتی از خواب بیدار میشود ، ناگهان همه چیز برایش تغییر میکند. در دنیای موازی که حالا در آن است ، گروه بیلتز هرگز وجود نداشته و او تنها شخصی است که آهنگهای این گروه یا به یاد دارد. پس تصمیم میگیرد از این فرصت نهایت استفاده را ببرد و خودش را مشهور کند. اما…

هنگامی که خالق یک دنیای واقعیت مجازی به نام اوئِیسیس میمیرد، ویدیویی منتشر میکند که در آن تمام کاربران اوئِیسیس را به چالش پیدا کردن تخممرغ عید پاکش دعوت میکند، که به تبع آن تمام ثروت او به فرد یابنده اختصاص مییابد. وِید واتس اولین سرنخ را پیدا کرده و مسابقهای برای یافتن تخممرغ آغاز میکند.