
«میچ» و «دیو» دو دوست قدیمی هستند که هرکدام زندگی متفاوتی دارند. دیو یک وکیل متاهل است که سه فرزند دارد، اما میچ همچنان مجرد باقی مانده و تا بحال هیچ مسئولیتی بر دوش نداشته است. آنها به زندگی یکدیگر حسادت می کنند، تا اینکه یک روز صبح هر کدام از آن ها در بدن دیگری از خواب بیدار می شود و فرصتی بدست می آورد تا زندگی متفاوتی را تجربه کند...

آنی دختری محبوب است که به زودی ازدواج خواهد کرد. او لیلیان را از میان دوستانش به عنوان کمک خود انتخاب مب کند اما از آنجا که او دختری دوست داشتنی و محبوب بین تمام دوستانش است، دوستان او تصمیم میگیرند که هر کدام به نحوی به آنی کمک کنند که این عدم هماهنگی بین آنها، در روز عروسی مشکلات بزرگ و خنده داری به وجود می آورد …

«وایولا» دختری علاقهمند به فوتبال است، اما نمی تواند در تیم فوتبال دختران بطور حرفهای بازی کند. بعد از اینکه برادر دوقلویش «سباستین» برای چند هفته به لندن میرود، او تصمیم می گیرد خودش را بعنوان یک پسر جا بزند و به مدرسه جدید سباستین برود. طولی نمی کشد که او عاشق یکی از هم تیمیهایش بنام «دوک» می شود و خیلی زود می فهمد که تنها کسی نیست که عاشق دوک است.

دو مامور سیاهپوست اداره اف.بی.آی به نامهای کوین کاپلند و مارکوس کاپلند ماموریت دارند از دو خواهر مشهور و ثروتمند به نامهای بریتانی و تیفاتی ویلسون محافظت کنند، زیرا عده ای قصد ربودن آنها را دارند. در ادامه خواهران ویلسون در یک تصادف رانندگی مجروح می شوند و بعد از این حادثه چون حاضر به ترک هتل شان نیستند برادران کاپلند تصمیم می گیرند که خودشان را به شکل این دو خواهر سفیدپوست در بیاورند تا بتوانند آدم رباها را گیر بیندازند...