

"بی دست و پا" در مورد حوادث خاص در سال های شکل گیری ماست که گاهی اوقات ما را بهترین و گاهی بدترین نشان می دهد این سریال حول نوجوان پانزده ساله " جنا همیلتون " می گردد کسی که مثله خیلی ها احساس میکند در بین همسالان خودش دیده نمی شود و با نا امیدی می خواهد جایگاهش را پیدا کند چیزی که در این روزگار و این سن واقعا سخت هست روزگاری که در آن پیدا کردن جایگاه یعنی خاص و انگشت نما بودن و بد بختانه دیده شدن جنا درست بعد از تصادف آن که باعث شکستنه شدن دستش و زدن برچسب نه چندان جالبی به آن شد اتفاق افتاد و در حالیکه شایعات تصادفش می توانست بدترین کابوس زندگیش شود جنا تصمیم میگیرد از این اتفاق برای پیشرفت زندگیش استفاده کند


ماجراهای سریال حول شخصیت دکتر ادیسن مانتگامری با بازی کیت والش میگذرد. داستان از آنجایی آغاز میشود که شخصیت اصلی سریال یعنی دکتر مانتگامری که یکی از بهترین جراحانِ کودک است، بعد از اتفاقاتی که برایش می افتد و برای تغییر در زندگیش تصمیم میگیرد که از سیاتل به لس آنجلس نقل مکان کند و در درمانگاه خصوصی که توسط چند تن از بهترین دوستانش اداره میشود مشغول به کار شود و در لس آنجلس زندگی جدیدی را شروع کند. این سریال از مجموعه آناتومی گری منشعب شده است .

«بن» (فالن)، معلم دبيرستان، با «لينزي» (باريمور) که کسب و کار موفقي هم دارد، آشنا مي شود. «بن» و «لينزي» در ظاهر وجه مشترکي ندارند، ولي به هرحال با هم جور مي شوند و رابطه ي عاطفي عميقي بين شان به وجود مي آيد. اما از شر و شور رابطه شان که کاسته مي شود، «لينزي» تازه پي مي برد که عشق واقعي زندگي «بن» چيست: تيم بيس بال ردساکس بوستن.


این سریال داستان کمدی مرد جوانی است به نام مایکل که به تازگی همسر خود را از دست داده و باید به تنهایی از پسر ۱۳ساله خود مراقبت کند. اما این تنها گوشه کوچکی از مشکلات اوست. او عضوی از یک خانواده بزرگ است که اکنون به دلیل مشکلات اقتصادی در حال از هم پاشیدن است. مایکل وضیفه دارد اعضای خانواده را در کنار یکدیگر نگه دارد اما هر یک از این اعضا به شکلی دیوانه اند. از اینجا سیر کمدی بی نظیر سریال آغاز می شود.

یک مدیر تبلیغاتی اهل لس آنجلس بنام "مکس" به دوست هنرمندش "چارلی" ملاقات می کند. چارلی زمانی که در نیویورک بوده به بیماری ایدز مبتلا شده است. همانجا او با زن جذابی بنام "کارن" آشنا می شود و به هم علاقه مند می شوند. پس از اینکه یک شب پر هیجان را با هم میگذرانند، او به لس آنجلس باز می گردد. یک سال بعد "مکس" می خواهد دوباره به دیدن "چارلی" که تقریباً در حال مرگ است، برود. او متوجه می شود که "کارن" ازدواج کرده و...