
"علی" یک شرخر می باشد که یک روز بهمراه دوستش "مقصود" برای گرفتن بدهی شخصی، به یک زمین گلف می رود. او در آنجا به صورت اتفاقی یک بازی خوب از خود نشان میدهد و توپ های بسیاری را گل میکند. همین موضوع توجه شخص بدهکار را جلب میکند و همه چیز دست به دست هم میدهد تا سرنوشت "علی" برای همیشه تغییر کند...

«رضوان خان» (شاهرخ خان) مسلمانی از بمبئی است، که از سندروم آسپرگر رنج می برد، که باعث ضعف او در روابط اجتماعی شده است. رضوان در آمریکا با یک بیوه زن هندی بنام «ماندیرا» (کاجول) ازدواج می کند. بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر، ماجراهای غم انگیزی برای او و خانوادهاش اتفاق می افتد، و او بخاطر اختلالات رفتاری که دارد و همینطور داشتن فامیل «خان» (مسلمان بودن)، مورد شک پلیس قرار گرفته و اشتباهآ بعنوان تروریست دستگیر می شود. از این رو رضوان سفری را آغاز می کند تا «اوباما»، رئیس جمهور آمریکا را ببیند و به او بگوید: اسم من خان است و من تروریست نیستم.

یک مرد ساده از بمبئی بنام «ویجی» (شاهرخ خان)، توسط پلیس به کار گرفته میشود تا به جای یک تبهکار حرفه ای بنام «دون» (شاهرخ خان)، که چهرهای مشابه او دارد، وارد یک باند قاچاق شود. اما همه چیز طبق برنامه پیش نمی رود و کارآگاهی که با او در ارتباط بوده کشته می شود. اکنون ویجی خودش به تنهایی باید هویت واقعی اش را اثبات کند.