
اونگین، جوان ثروتمند و خسته از زندگی اشرافی پایتخت، برای فرار به عمارت عموی بیمار خود در روستا میرود. او با مرگ عمو مواجه میشود اما از ثروت به جا مانده خوشحال میشود. اونگین با انزوا از دیگران، در عمارت زندگی میکند تا اینکه با بازگشت صاحب جدید املاک همسایه، با او و خواهرانش آشنا میشود.

پیتکا ( میرز ) ، آمریکایی الاصلی است که خارج از کشورش و توسط معلمان مذهبی هندی تربیت شده است و حالا به کشورش برگشته است. اولین مسئله ای که باید آن را حل کند، مشکلات روابط عاطفی اش و متعاقبا مشکلات یک ستاره هاکی است که همسرش او را برای رسیدن به رقیب دیگری درست قبل از مسابقات قهرمانی NHL ترک کرده است...

نيويورک، قرن بيست و يکم. دغدغه ي موفقيت در کار چنان ذهن «کيت مکي» (رايان) را اشغال کرده که ديگر فرصتي براي عشق و عاطفه برايش نمانده است. محبوب سابق او «استوارت» (شرايير) که دانشمندي نابغه است، پنجره اي رو به زمان باز مي کند و در نتيجه «ليوپولد» (جکمن)، اشراف زاده ي بريتانيايي، به زمان حال منتقل شود. چندي نمي گذرد که «کيت» و «ليوپولد» به يک ديگرعلاقه مند مي شوند.

ده سالي مي شود که «تام» (دمپسي) و «هانا» (ماناگن) دوستي افلاطوني دارند. تا اين که «هانا» نامزد مي کند و از «تام» مي خواهد تا نقش «همراه اصلي» را در عروسي او به عهده بگيرد. حالا «تام» به خود مي آيد و اين نقش را مي پذيرد تا بتواند در فرصت باقيمانده عروسي را برهم بزند و «هانا» را براي خودش داشته باشد...

سن فرانسيسکو. با رد ثبت داروي باروري «دکتر الکساندر هس» (شوارتسنگر) و «دکتر لري آربوگاست» (د ويتو)، اين دو امکانات تحقيقاتي شان را از دست مي دهند و رئيس کينه توزشان- «نوآبانس» (لانگلا)، «دکتر دايانا ردين» (تامپسن) را جايگزين آنان مي کند. «آربوگاست» ناآگاهانه تخمک هاي منجمد شده ي «ردين» را مي دزدد و براي اثبات «کارآيي» داروي شان، با اسپرم «هس» در هم مي آميزد و به «هس» تزريق مي کند...