
داستان فیلم در دهه ۱۹۵۰ در لس آنجلس اتفاق می افتد، روایت سه پلیس لس آنجلس که در گیر ماجرای قتلی در کافه نایت اوول می شوند. ماجرا به جرایم سازمان یافته، فحشا، مواد مخدر و فساد سیاسی گسترش می یابد. عنوان داستان، محرمانه، به مجله رسوایی بر می گردد که بصورت تخیلی در ۱۹۵۰ با عنوان هاش-هاش منتشر می شده.

«دکتر هلن هادسن» (ویور)، روان شناس، نتیجه ی سال ها مطالعه و تحقیقاتش را درباره ی قاتلان زنجیره ای در یک کنفرانس اعلام می کند. پس از پایان کنفرانس، در دست شویی دانشکده مردی به نام «داریل لی کالم» (کانیک جونیر) به او حمله می کند اما جان سالم به در می برد و «داریل» نیز به زندان می افتد. «دکتر هادسن» که از آن پس به بیماری ترس از فضای باز مبتلا شده، خود را در منزل حبس می کند و …

«ايزي رالينز» (واشينگتن)، سرباز سابق جنگ جهاني دوم در لس آنجلس، دنبال کار مي گردد و اجاره خانه اش نيز عقب افتاده، در نتيجه پيشنهاد پيداکردن زني به نام «دافني» (بيلز) را قبول مي کند بي آن که بداند اين جست و جو او را به قلب شبکه اي از جنايت، حق السکوت، فساد پليس و تباهي هاي زندگي خصوصي سياستمداران خواهد کشاند...

پس از انفجار یک قایق در لنگرگاه سن پدرو، پلیس ۲۷ جسد و مقداری مواد مخدر به ارزش میلیونها دلار را در کنار این قایق منهدم شده پیدا می کند. تنها نجات یافتگان این حادثه نیز که دچار سوختگی شدید شده اند تعدادی تروریست مجارستانی و مردی به اسم وربرل کینت می باشند. کینت توسط پلیس تحت فشار گذاشته می شود تا آنچه را که در قایق اتفاق افتاده بازگو کند. داستان باورنکردنی او که از شش هفته قبل آغاز می شود درباره خودش و چهار جنایتکار همدستش می باشد که توسط فردی مرموز و خطرناک با هویتی پنهان برای دست زدن به اقدامی خطرناک به شکلی عجیب گرد هم جمع شده اند…

جزيره ي کوچکي نزديک سواحل ايالت «مين». وقتي «ورا دانوون» (پرافيت) بر اثر سقوط از پله ها مي ميرد، «دولورس کليبورن» (بيتس) را که حدود بيست و پنج سال از او مراقبت مي کرده، مظنون اصلي قتل او تلقي مي کنند. حالا «سلنا سينت جرج» (لي)، روزنامه نگاري نيويورکي که در واقع دختر جداافتاده ي «دولورس» است، از ماجرا باخبر مي شود و نزد مادرش مي رود تا ببيند چه اتفاقي براي او افتاده است.