
پنجاه سال از زمانی که «الن ریپلی» امتحانات سخت خود برای اثبات بی گناهی اش را داده می گذرد و سفینه ی نجات حامل وی، که او را در حالت خلسه در خود نگاه می داشت و به صورت سرگردان در فضا چرخان بود، دریافت می شود. بر روی کره زمین هیچ کس داستان وی در مورد وجود آدم فضایی در سیاره ی LV-۴۲۶ را باور نمی کند. اداره ای که با نام «کمپانی» شناخته می شود، گروهی را مامور می کند تا به LV-۴۲۶ بروند و صحت این مطالب را بررسی کنند. پس از مدتی تمامی ارتباطات با گروه فرستاده شده قطع می شود و Company اِلن ریپلی و گروهی از سربازان بسیار حرفه ای را برای بررسی و نجات گروه قبلی به LV-۴۲۶ می فرستد.

شاتلی که برای تحقیق بر روی ستاره دنباله دار هالی عازم فضا بود، با خود نژادی از خونآشام های فضایی را به زمین می آورد که به سرعت بیشتر مردم لندن را تبدیل به زامبی می کنند. اندک بازماندگان لندن اقدام به دستگیری زنی بیگانه و زیبا می کنند که به نظر مسئول همه اتفاقات است...

همسر سابق چارلی ناپدید می شود و چارلی به روستایی که در آنجا بزرگ شده بود می رود تا سراغش را بگیرد. اما هیچکس از او یا بستگانش خبری ندارد. در همین حین چارلی عده ای آدم فضایی را می بیند، سپس سعی می کند با FBI تماس بگیرد و داستان را برایشان تعریف کند اما هیچکس حرفش را باور نمی کند...

هيولايي از وصلت «شاهزاده کالوين» (مارشال) و «شاهزاده خانم ليسا» (آنتوني) و اتحاد خانواده هاي آن دو وحشت دارد. در جريان عروسي، مأموران هيولا مهمانان را نابود مي کنند و عروس را مي ربايند. اما «کالوين» با استفاده از شمشيري سحرآميز و همراهي مرداني شجاع و کارآمد سرانجام به عرصه ي مبارزه با هيولا مي رسد و «ليسا» را آزاد مي کند.