
فیلم داستان دانشمندی باهوش به نام ویکتور فرانکنشتاین (جیمز مکآووی) و همکارش ایگور استراوسمن (دانیل ردکلیف) است که در حال تحقیق برروی موضوع جاودانگی هستند. در ادامه، آزمایشات ویکتور و علاقه بسیار زیاد وی به موضوع جاودانگی، باعث به وجود آمدن حوادث ترسناکی میشود. حال تنها کسی که میتواند به ویکتور کمک کند، دوست و همکار وی، ایگور است...

این فیلم داستان زندگی یک سرباز آمریکایی به نام «جان کارتر» است که به شکلی تصادفی سر از سیاره مریخ در می آورد، و در آنجا جهانی باشکوه و قابل سکونت را پیدا می کند که موجوداتی به بلندی ۱۲ فوت در آن زندگی می کنند. پس از گریختن از چنگ این موجودات، کارتر با شاهزاده خانمی مواجه می شود که به دنبال یک ناجی برای سرزمین اش است...

در اواخر جنگ جهانی دوم، سربازان روسی با فشار آوردن به آلمان شرقی، باعث شدند که نازی ها با ایجاد یک آزمایشگاه مخفی با همکاری دکتر ویکتور فرانکشتاین، ارتشی از سوپر سرباز ها ایجاد کنند. کار این آزمایشگاه به این شکل بود که از قسمت های مختلف افرادی که اعضای خود را از دست داده اند برای بخیه زدن به دیگر سربازها استفاده می کرد...


دو برادر مادرشان را به دلیل یک بیماری لاعلاج از دست می دهند. آنها با نیروی علم کیمیا، از دانشی ممنوع برای برانگیختن مادرشان استفاده می کنند. اما کار آنها با شکست رو به رو می شود و به عنوان مجازاتی برای استفاده از این گونه کیمیا، برادر بزرگتر، "ادوارد الریک" پای چپش و برادر کوچکتر، "الفونس الریک" تمام بدنش را از دست می دهد. "ادوارد" برای نجات برادرش دست راستش را قربانی می کند و می تواند روح برادرش را به یک زره کامل پیوند بزند و "ادوارد" با کمک یک دوست خانوادگی اعضای بدن فلزی، "اتومیل"، را دریافت می کند تا آنها را جایگزین اعضای از دست رفته اش کند. با این کار او سوگند یاد می کند که به دنبال "اکسیر" بگردد تا خود و برادرش را به بدن های اولشان بازگرداند، حتی اگر این بدین معنا باشد که او یک "کیمیاگر ایالت" شود، یعنی کسی که از کیمیا برای ارتش استفاده می کند.