
فیلم در دوران ماقبل تاریخ شروع می شود جائیکه با ظهور بلوکه ای عظیم میمونها وحشتزده به اینسو و انسو می روند. سپس به عصر مدرن می رویم جائیکه بلوکه ای دیگر روی ماه کشف شده است که امواجی را مداوما به مشتری می فرستد. دکتر دیوید بومن (کی ر دول آ)، فرانک پولی (گری لاکوود)، سه دانشمند منجمد شده و هال ۹۰۰۰ کامپیوتری که مغز سفینه است به مشتری فرستاده شده اند تا گیرنده امواج را شناسایی کنند. اما این ماموریت با خطر مواجه شده است، هال ۹۰۰۰ باید تصمیم بگیرد که جان خدمه مهم تر است و یا اهداف ماموریت.

سال ۱۹۲۶. روحيه ي ملي گرايي افراطي چين را فرا گرفته است و همه خواهان خروج خارجي ها از خاک کشورشان هستند. دولت امريکا به قايق جنگي »سان پابلو« مأموريت مي دهد از شهروندان امريکايي منطقه محافظت کند. ميسيونر مذهبي، »آقاي جيمسن« (گيتس) و »شرلي« اکرت« (برگن) معلمه ي مدرسه جزو اين شهروندان هستند....

یک مرد غیر معتدل به نام «توماس ادوارد لورنس» که با عنوان های مختلفی لقب گرفته است، از قهرمان گرفته تا شارلاتان و سادیسمی، خود را جای یک سرباز گمنام می زند و برای جستجوی افتخار به سمت بیابان های عربستان می رود. داستان با نشان دادن مرگ لورنس در ۴۷ سالگی به علت تصادف با موتور سیکلت در لندن شروع می شود و سپس به زمان قبل بر می گردد و ماجراجویی های او را نشان می دهد: سال ۱۹۱۶ که یک افسر جوان باهوش در کایرو بود و ماموریتی برای تحقیق در شورش عرب ها علیه ترک ها در جنگ جهانی اول به او داده شد. او در بیابان های عربستان ارتشی غیر نظامی از عرب ها تشکیل داد و برای مدت دو سال با کارهایی نظیر حمله های بیابانی، تصادف های قطار و حمله ی شترها، ترک ها را به ستوه آورد. در نهایت، او ارتش خود را به سمت شمال هدایت می کند و به یک ژنرال انگلیسی برای نابودی امپراتوری عثمانی کمک می کند.

برده ای به نام «اسپارتاکوس» به خاطر اندام ورزیده اش به عنوان گلادیاتور انتخاب می شود تا آموزش ببیند. مربی و تمامی ساکنان آن مکان که اسپارتاکوس در آن آموزش می بیند مردان خبیثی هستند که برای جان برده ها و کنیز ها ارزشی قائل نمی شوند. در این بین اسپارتاکوس با زنی آشنا می شود که کنیز است. بعد از مدتی به خاطر برخی مسائل اسپارتاکوس مربی خود را می کشد و با دیگر برده ها از مکان آموزش که مانند زندان است می گریزند...