
شان ۲۹ سال دارد و یک زندگی کسل کننده را ازسرمی گذراند. لیز، نامزدش وی را ترک کرده و مادرش با مردی ازدواج کرده که وی او را دوست ندارد. او با اد، دوست وفادارش زندگی می کند. شان می خواهد زندگیش را درست کند تا لیز را بازگرداند. ناگهان مردگان از گور برمی خیزند و مثل زامبیها شروع می کنند به آدم خواری. شان با کمک اد برای نجات مادرش و لیز می شتابد.

داستان در مورد یک مزرعه دامداری است که حیوانات مختلفی در آن زندگی می کنند.تا اینکه یک روز اطلاعیه ای در این مزرعه نصب می شود با موضوع اینکه این ملک به تصرف اشخاص خاصی در آمده است. در همین بین سه گاو که در مزرعه زندگی می کنند تصمیم می گیرند برای حفظ مزرعه با مالکین جدید مزرعه درگیر می شوند...

«بک» شکارچی آدمی است که برای صاف کردن قرضش راهی جنگلهای آمازون می شود تا کسی را دستگیر کند. وی متوجه می شود که شکار او آن آدم بدی نیست که به او می گفتند؛ او «تراویس» است، باستانشناسی که به دنبال مجسمه ای می گردد. راک و تراویس باهم قرار می گذارند تا این مجسمه ارزشمند را پیدا کنند...