
اسپانيا، سال ۱۵۱۹، «کورتس»، ماجراجوي افسانه اي اسپانيا، اين بار در جست و جوي ال دورادو، شهر گم شده و معدن طلا، راهي سفر شده است. دو شياد حقه باز اما خوش سر و زبان به نام هاي «توليو» و «ميگل» نيز که در واقع کارگران اصطبل هستند، به طور قاچاقي با «کورتس» هم سفر مي شوند.

«جوليان نوبل» (برازنان)، قاتل مزدور، رفته رفته نگراني ها و فشارهاي حرفه اش را بر جسم و روحش احساس مي کند و به اين نتيجه مي رسد که مشکل او بي رفيقي است. کمي بعد «جوليان» با «دني رايت» (کينير) آشنا و دوست مي شود اما وقتي «دني» از نوع کسب و کار «جوليان» باخبر مي شود هاج و واج مي ماند...