

داستان سریال درباره پسری به اسم رایان (Elijah Wood) هست که از کارش که وکالت باشه بیرون انداخته شده و الان خیلی افسرده است رایان یه شب تصمیم می گیره خودکشی کنه و یه عالمه قرص می خوره اما حالا از شانس بد یا خوبش نمی میره اما از صبح همون روز سگ همسایه اش رو در هیبت یه ادم می بینه و خیال می کنه که توهم زده حالا این سگه که اسمش ویلفرد هست و از قضا حیوون(ادم) بسیار بددهنی هم هست می خواد به رایان زندگی رو یاد بده …

«نِد» ، مرد جوانی است که به دلیل خرید و فروش مواد مخدر به زندان افتاده. وی بعد از مدتی از زندان آزاد می شود و سراغ زندگی ای که داشته می رود. اما این زندگی دستخوش تغییرات بسیاری شده؛ دوست دختر نِد او را ترک کرده و حالا هیچ چیز برای نِد باقی نمانده است. نِد که حالا بیکار و بی خانمان شده، تصمیم می گیرد تا نزد ۳ خواهرش برود تا مدتی را با آنها زندگی کند اما ورود نِد به زندگی خواهرانش مشکلاتی را پدید می آورد و ...

مگامایند که یک تبهکار نابغه است، بعد از کشتن قهرمان محبوب شهر، کم کم حوصلهاش سر می رود، زیرا دیگر حریفی برایش باقی نمانده تا با او بجنگد. از این رو تصمیم به ساختن یک قهرمان جدید، بنام تیتان می گیرد. اما تیتان بجای اینکه از قدرتش در راه خیر استفاده کند، کمر به نابود کردن دنیا می بندد و مگامایند مجبور میشود برای اولین بار در عمرش دنیا را نجات دهد.

«الیور» تنها چند ماه پس از فوت پدرش «آنا»ی بی ادب و غیر قابل پیش بینی را ملاقات می کند. این عشق جدید الیور را به یاد و خاطره ی پدرش می اندازد که ۴۴ سال زندگی مشترک داشته و تا ۷۵ سالگی زندگی پر هیاهو و هیجان انگیزی داشته همه باعث شده پدر و پسر بسیار به هم نزدیک شوند. و حالا الیور می خواهد با همان شوخ طبعی، شجاعت و امیدی که پدرش به او یاد داده با آنا شروع کند.

نیک یک کارمند ساده است که به تازگی به الکل معتاد شده و در نتیجه از کار اخراج و تمام پس اندازش را نیز خرج کرده است. همسرش سامانتا که از دست او عصبانی است او را از خانه بیرون می کند و حالا نیک در چمن جلوی خانه اش زندگی می کند و سعی می کند تا به هر شکل ممکن دوباره خودش را باز بیابد و به زندگی عادی برگردد ضمن اینکه این مرد بی پول سعی می کند در همان حیاط خانه به شکلی به فروشندگی هر چیزی که دم دستش است بپردازد تا پولی جمع آوری کند…