
«نلسن رايت» (ساترلند)، دانشجوي پزشکي، براي تجربه ي دنياي پس از مرگ، فعاليت قلب خود را متوقف مي کند و دوستانش: «ريچل» (رابرتس)، «ديويد» (بيکن)، «جو» (بالدوين) و «رندي» (پلات) با کمک داروهاي خاصي، لحظاتي بعد او را به زندگي بر مي گردانند. پس از آزمايش، «نلسن» مي گويد که تصاوير غريب و هيجان انگيزي ديده است...

شيکاگو. «هنري» (روکر)، پس از چند سال زندان به جرم قتل مادر خيابان گردش در سن چهارده سالگي، آزاد مي شود. در ظاهر کاري به عنوان نابودکننده ي حشرات مي يابد؛ اما در عين حال به کشتن افراد ناشناس، به خصوص زنان، با استفاده از ابزار مختلف، مثل چاقو، اسلحه، طناب و حتي دستانش، و بدون داشتن انگيزه اي مشخص، ادامه مي دهد.