الیوت و ریدلی، پدر و دختری هستند که در حال رانندگی، به طور تصادفی با یک تک شاخ برخورد میکنند. آنها تصمیم میگیرند تک شاخ را به یک استراحتگاه دور افتاده در دل طبیعت ببرند. این استراحتگاه متعلق به یک مدیر عامل ثروتمند شرکت داروسازی است.
جسیکا که معتاد به کار است، پس از جدایی از همسرش، برای تنها بودن به لندن نقل مکان میکند. او با فلیکس آشنا میشود که باعث میشود دوباره به دنبال عشق بگردد.
چهار بازنشستهی پرشور اوقات خود را با حل کردن پروندههای قتل قدیمی برای سرگرمی میگذرانند، اما کارآگاهبازی آنها زمانی هیجانانگیز میشود که ناگهان با یک معمای جنایی واقعی روبرو میشوند.
خدمه امیدواری که در جهنم ناکارآمد، مزخرف و شادیبخش فیلمسازی ابرقهرمانی فرنچایز به دام افتادهاند، با این سوال مواجه هستند که اگر بالاخره روز را بسازند، آیا این طلوع جدید هالیوود است یا آخرین جایگاه سینما؟ اینجا یک کارخانه رویایی است یا یک کارخانه شیمیایی؟
یک دانشجوی دانشگاه آکسفورد در اثر جذابیت و اشرافیت همکلاسی خود، به دنیای او کشیده می شود. این همکلاسی او را برای یک تابستان فراموش نشدنی به املاک وسیع خانواده عجیب و غریب خود دعوت می کند...
هشت سال پس از آن که آن الیوت متقاعد شد که با مردی متعصب با ریشه های فروتن ازدواج نکند، آنها دوباره همدیگر را ملاقات می کنند. آیا او از شانس دوم خود برای عشق واقعی استفاده خواهد کرد؟..