
سال ها سال قبل، در سرزمینی با زیبایی هوش ربا، انسان ها غرق در شادی و خوشبختی زندگی می کردند. تا اینکه یک روز به دنبال واقعه ای دور از انتظار، دل پادشاه این سرزمین می شکند. شاهزاده اسیر اندوه و مردم دستخوش نا امیدی می شوند. زندگی دیگر روال سابق را ندارد، البته تا وقتی که دسپرو متولد شود. موشی کوچک با گوش هایی بسیار بزرگ که از تمام موش ها جسورتر است. از چاقو، تله موش و گربه نمی ترسد و بسیار هم کنجکاو است، چون از لحظه تولد شروع به گشتن و یافتن کرده و می خواهد از هر چیز سر در بیاورد. از طرف دیگر عطشی سیری ناپذیر به ماجرا و هیجان او دیده می شود و همین باعث می شود تا یک روز سر از کتابخانه شاهی در آورد. در آنجا خواندن را یاد گرفته و کتاب ها او را به دنیاهای تازه ای رهنمون می سازند.

هلن گریس که به تازگی از شوهرش جدا شده، به همراه پسران دوقلویش جرد و سایمون و دختر بزرگش مالوری به خانه ای قدیمی در املاک اسپایدرویک- متعلق به عمه لوسیندا- اثاث کشی می کنند. در شب اول اقامت شان در خانه جدید، مالوری پشت دیواری کاذب یک آسانسور کوچک و یک کلید عجیب پیدا می کند. جرد با استفاده از آسانسور و کلی به اتاقی مخفی راه پیدا می کند که متعلق به صاحب قدیمی خانه آرتور اسپایدرویک است...

«تريستان» (کاکس) انگليسي جواني است که مي خواهد با «ويکتوريا» (ميلر) ازدواج کند. «ويکتوريا» شرط مي گذارد که اگر او يک شهاب بيابد به خواستگار ديگرش جواب رد خواهد داد. «تريستان» سفري را آغاز مي کند و به سرزمين اسرارآميز «استورم هولد» مي رود جايي که شهاب را مي يابد؛ دختري به نام «ايوين» (دينز)...