
آبی و جواهر به همراه سه فرزند خود در شهر ریودوژانیرو زندگی می کنند . زمانی فرا میرسد که جواهر تصمیم میگیرد به بچه هایشان پرواز کردن و زندگی به مانند دیگر پرندگان را یاد دهد. او به این نتیجه میرسد که باید بچه ها را به جنگلهای آمازون برای آموزش ببرد. آبی در تلاش است تا خانواده را با وضعیت جدید و همسایگان جدید در جنگل آمازون آشنا کند. او با مشکل بزرگتری دست و پنجه نرم می کند. جنگل وحشی و هزاران موجود خطرناکی که ممکن است برای خانواده او مشکل ایجاد کند.

گروهی از جنگجویان زبده، در حال سقوط آزاد به هوش می آیند و موفق می شوند با استفاده از چتر نجات در یک جنگل فرود آیند. طولی نمی کشد که آن ها در می یابند روی یک سیاره دیگرند و اکنون موجوداتی بیگانه به دنبال شکار آنها هستند. اکنون تنها راه آنها برای زنده ماندن در این بازی مرگبار، همکاری است.