
اواخر قرن هجدهم. در شهري جنگ زده، گروه تياتري «هنري سلت» (پاترسن) مشغول اجراي ماجراهاي «بارون مونچهازن» است. ناگهان سروکله ي آدم عجيبي (نويل) پيدا مي شود که ادعا مي کند «مونچهازن» واقعي است. اهالي شهر به او کمک مي کنند تا گروه چهار نفره اش را بيابد و مانع از حمله ي نهايي ترک ها شود...

« رنفيلد » ( فراى )، فروشندهى املاك و مستغلات به ترانسيلوانيا مىرود تا مقدمات فروش يك خانهى بزرگ قديمى و متروك انگليسى را به بيگانهاى مرموز به نام « كنت دراكولا » ( لوگوسى ) فراهم كند. اما كنت به قالب اصلى خويش، خون آشامى ۵۰۰ ساله، در مىآيد، « رنفيلد » را مىگزد و او را بردهى خود مىكند.