
آرون با همسرش در خانه پدری زندگی می کنند. وقتی پدرش می میرد وی مسئول برگزاری مراسم تدفین می شود، مراسمی که باید آبرومندانه برگزار شود. اما از همان ابتدا قرار نیست مراسم آبرومند باشد. مسئولین کفن و دفن جسد را اشتباه می آورند و کشمکش بین آرون و رایان رازهای خانواده را جلو چشم همگان برملا می کند...

پس از سقوط يک هواپيما در جنگلي در افريقا، پسري به نام «جرج» در ميان قبيله ي بوکووو گم مي شود تا اين که ميمون سخن گوي انسان نمايي به نام «ايپ» (کليز) او را نجات مي دهد و بزرگش مي کند. «جرج» (فريزر) تبديل به مردي قوي و سرزنده و خوش قلب مي شود. مدتي بعد «جرج» با «اورسلا استن هوپ» (مان) زني که از سن فرانسيسکو به بوکووو آمده و گم شده آشنا مي شود.