
صاحب يک فروشگاه موادغذايي در گرينويچ ويليج به نام «مايلز مانرو» (آلن) با اکراه براي عمل جراحي به بيمارستان مي رود. زمان، سال ۱۹۷۳ است. عمل ناموفق مي ماند و پزشکان به سرعت او را منجمد مي کنند. «مايلز» دويست سال بعد بيدار مي شود و خود را در دنيايي پيش رفته و نامأنوس مي يابد...

«هوارد بانيستر» (اونيل) - موسيقيدان کم حافظه و يکي از دو فيناليست رقابت براي به دست آوردن بورس تحصيلي بيست هزار دلاري بنياد لارابي - هم راه نامزد خشک و بي روحش، «يونيس برنز» (کان) به هتل بريستول در سن فرانسيسکو مي آيد. اما خيلي زود با «جودي ماکسول» (استرايسند)، زن سرگردان و عجيب و غريبي آشنا مي شود که با ديدن «هوارد»، بلافاصله تصميم مي گيرد زنش بشود...