
(فردا) وقتی بچه بوده مادرش پریهان اونو ترک کرده و اون با سختی های زیادی بزرگ شده و با تمام وجود سعی بر انتقام گرفتن از مادرش رو داره. برای همین وارد یه رابطه ی نامشروع با شوهر خواهرناتنیش میشه. پریهان اصلا از فردا خوشش نمیاد و تنها دخترش رو برنا میدونه و سعی میکنه با پیشنهاد پول به فردا اونو از زندگی دخترش دور کنه. برنا برای این که بدونه شوهرش با کی بهش خیانت میکنه به خونه باغشون میره و با فردا رو به رو میشه و در پی درگیری که پیش میاد سرش به جایی میخوره و میمیره. فردا از برادرش آراس میخواد که اونو در دریاچه بندازه و به این ترتیب پای آراس رو هم وسط میکشه. فردا به هیچ وجه عذاب وجدانی نداره ولی با این اتفاق زندگی همه زیر و رو میشه…

یوسف، دانشجوی با استعداد و باهوش دانشگاه و یامور دختری با اعتماد به نفس، صادق و دوست داشتنی است که در یک دانشگاه درس میخوانند. یامور، تنها دختر خانواده اش است و بسیار وابسته به پدرش است. یوسف که همیشه مخفیانه برای تامین هزینه خانواده اش بعد از دانشگاه کار میکند، یک روز هنگام کار از حال میرود. بعد از معاینه پزشکان مشخص میشود که رگ های قلب او گرفته است و باید فورا عمل شود. مادر یوسف که سونا نام دارد برای اینکه خرج عمل را بدهد، برای پس گرفتن پولش از صدری، که قبلا برای ثبت نام یک خانه آن پول را به او داده بود، میرود، اما نمیداند که صدری ورشکست شده و قصد دارد خودش را بکشد. وقتی سونا از او پولش را پس میخواهد او حاضر میشود پول را پس دهد اما به شرطیکه او را بکشد تا به او بیمه عمر تعلق بگیرد و زندگی دخترش بعد از مرگ او تامین شود. صدری که خیلی دخترش یامور را دوست دارد و به فکر او است به سونا میگوید “تو پسرتو نجات بده منم دخترمو” و به این شکل دست سرنوشت یامور و یوسف را بهم میرساند…

بازیگر Binnur Kaya در سریال اتاق قرمز نقش روانپزشک رو ایفا میکنه و داستانهای واقعی راجع به روانپزشکی و اینکه چطور به صورت غیر منتظره ای خودشو درگیر زندگی بیمارانش میکنه رو نقل میکنه. دلیل تولید این سریال علاقه ی شدیدی است که بینندگان به صحنه های تراپی در عروس استانبول نشون دادند.

مراد و یاسمین بیست سال ازدواج کرده اند و آنها یک زوج نمونه هستند که توسط دوستانشان نشان داده شده اند. آنها دو دختر به نام های درین و اجه دارند. با این حال ، رازی که تصویر “خانواده شاد” آنها را در روابط خود ترسیم می کند.آنها از بدو تولد اجه از همدیگر جدا هستند ، آنها با هم نبوده اند. عشق در حال حاضر خانه آنها را ترک کرده است. بهار بدون اینکه پدرش را بشناسد توسط مادرش بزرگ شده است. وقتی فهمید شریک مراد پدرش بارلاس است و برای مقابله با او به این شرکت می آید. بارلاس رو با توهین از در بیرون میکند . او به طور اتفاقی در شرکت با مراد ملاقات می کند. مورات تحت تأثیر این دختر سرزنده قرار میگیرد. عشق مراد را صدا زد و گفت بیا. در حالی که مراد از عشق سرگردان شده ، جزر و مدی میان این دو زن به وجود می آید. مراد بین عشق اول ، اولین نور چشمی ، بین یاسمین ، مادر فرزندانش و بهار عشق دوم ، میماند.

یکی از بزرگترین و عمیق ترین سوالات انسان ها اینه که آیا انسان میتونه سرنویشتشو تغییر بده؟ مهدی و زینب که زمان بچگی ضربه های زیادی خوردن و با سختی های زیادی زندگیشونو سپری کردن و با وجود گذشت سالیان دراز هنوز هم زخم های کودکیشون التیام پیدا نکرده. … زینب دانشجوی رشته حقوق است که بین دو زندگی متفاوت گیر کرده. سالهاست که تلاش می کنه تعادل بین دو طرف حفظ شود ، زینب همیشه دنبال این سواله که او واقعاً کیه و از چه خانواده ایه. این تنها سؤالی است که زینب نمی تونه پاسخی براش پیدا کنه. مهدی مردی شجاع ، ایثارگر و در عین حال تنهاست که اول از همه مسئولیت خانوادش و بعد از اون مردم محله خود را به عهده می گیره. این مهربانی اون باعث میشه محبت همه به او جلب بشه. مهدی سعی میکنه با گرفتن انتقام پدرش خلاء درونش رو پر کنه.